شعـــــــر مهـــــــــدوی

 

تمــام راه ظهــور با تـو گنـه بستــم                      دروغ گفتـه ام که آقـا منتظـر هستـم

کسی به فکر شما نیست راست میگویم                 دعـا بـرای تو بازیسـت راست می گویم

اگر چه شهـر بـرای شما چراغـان است                بـرای کشتن تو نیزه هم فـراوان است

من از سرودن شعـر ظهــور می تـرسم                دوبـاره بیعـت و بعدش عبـور می تـرسم

من از سیاهی شبهـای تـار می گویم                     من از خـزان شدن این بهـار می گویم

درون سینه مـا عشـق یـخ زده آقـا                        تمــام مـزرعـه هامان ملـخ زده آقـا

کسی که با تو بمـاند به جانب آقـا نیست                بـرای آمدن این جمعـه هم مهیـا نیست 


|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : پنج شنبه 27 / 3 / 1395
همه هست آرزویم...!

همه هست آرزویم كه ببینم از تو رویى

چه زیان تو را كه من هم برسم به آرزویى؟!

به كسى جمال خود را ننموده‏یى و بینم

همه جا به هر زبانى، بود از تو گفت و گویى!

غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم

تو بِبُر سر از تنِ من، بِبَر از میانه، گویى!

به ره تو بس كه نالم، ز غم تو بس كه مویم

شده‏ام ز ناله، نالى، شده‏ام ز مویه، مویى

همه خوشدل این كه مطرب بزند به تار، چنگى

من از آن خوشم كه چنگى بزنم به تار مویى!

چه شود كه راه یابد سوى آب، تشنه كامى؟

چه شود كه كام جوید ز لب تو، كامجویى؟

شود این كه از ترحّم، دمى اى سحاب رحمت!

من خشك لب هم آخر ز تو تَر كنم گلویى؟!

بشكست اگر دل من، به فداى چشم مستت!

سر خُمّ مى سلامت، شكند اگر سبویى

همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا

تو قدم به چشم من نه، بنشین كنار جویى!

نه به باغ ره دهندم، كه گلى به كام بویم

نه دماغ این كه از گل شنوم به كام، بویى

ز چه شیخ پاكدامن، سوى مسجدم بخواند؟!

رخ شیخ و سجده‏گاهى، سر ما و خاك كویى

بنموده تیره روزم، ستم سیاه چشمى

بنموده مو سپیدم، صنم سپیدرویى!

نظرى به سوىِ (رضوانىِ) دردمند مسكین

كه به جز درت، امیدش نبود به هیچ سویى‏

 



:: برچسب‌ها: برگرفته از سایت www , tebyan , net ,
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : یک شنبه 20 / 11 / 1394
اینجا، برای از تو نوشتن هوا کم اسـت! ...

        اینجا، برای از تو نوشتن هوا کم اسـت!               دنیا برای از تو نوشتن، مرا کم است ...

        اکسیر من، نه اینکه مرا شعر تازه نیست             من ازتو می‌نویسم واین کیمیا کم اسـت!

        سرشارم از خیال، ولی این کفاف نیست!            در شعر من حقیقت یک ماجرا کم اسـت!

        تا این غزل، شبیه غزل‏های من شود...                 چیزی شبیه عطر حضور شما کم است!

        گاهی تو را، کنار خود احساس می‌کنم...             اما چقدر دل‌خوشی خواب‌ها کم است!

        خون هرآن غزل که نگفتم به پای توست!              آیا هنوز آمدنـت را بهــا کم است؟!



:: برچسب‌ها: برگرفته از سایت www , daneshju , ir ,
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : یک شنبه 9 / 11 / 1394
شعـــــــــر مهـــــــــــدوی

چه دیـده ها که دوخـتـه به در شد و نیـامـدی

چه عمــرها ز دوری تو سـر شد و نیـامـدی

چه روزها که تـا به شب نـام تو بـرده شد به لب

چه چشـم ها که از غــم تو تَـر شده و نیـامـدی

شنیـده بـودم از کسی که با بهـار میـرسی

ببیـن که از بهـار هم خبـر شد و نیـامـدی

بیـا ببیـن در ایـن جهـان امـام خوب و مهـربـان

اسیـر فتنـه زمـان بـشـر شد و نیـامـدی

تمـام غصـه ام همیـن شده که گویـم ایـن چنیـن

و امشبـم بـدون تو سحـر شد و نیـامـدی

صبـا به یـار آشنـا بگو که شاعـر شما

ز دوری رخ تو خون جگر شد و نیـامـدی

از ایـن زمـانـه خستـه ام بیـا که دل شکستـه ام

به حق مادری که منتـظـر شد و نیـامـدی



:: برچسب‌ها: «سید مجتباع شجاع» ,
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : چهار شنبه 8 / 4 / 1394
دل نوشته

ندبه هایمـان تمـام جهـان را پـر کرده اند و توسـل هایمـان تمـام کائنـات را؛ بی تـو بودن را

تمـام تقویـم ها فـریاد کرده اند و مـن در تـاریخ امروز در انتـظار سواری سبـز، آن سـوی

افـق های دور دست را می نگرم، بیـا که حتی برای لحظه ای زیـر چتـر والای تـو سـر بـر

آوریـم و از حنجـره غـرور فـریاد بـزنیـم! کاش می دانستیـم که چه ندبه ها و توسـل ها در

حنجـره جمـعه ها، گُر می گیـرد! کاش می دانستیـم که کدامیـن جمـعه کوچه ها عطـر

قـدم هایـت را خواهـنـد گرفـت! جانمـان آمـد به لـب از شکوه های بی کسی، سیـد و

مـولای مـا بـس که تـو ایـن دل واپـسی.


|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : یک شنبه 5 / 4 / 1394
شعـــــــــر مهـــــــــــدوی

دعـا می کنـم باز بـاران بیـاید

بر آوار مـن حس طوفـان بیـاید

دعـا می کنـم مثل هر شب نبـاشم

کسی سمت دل های لـرزان بیـاید

به یک تار مو بسته اوضـاع گردون

که یک جمـعه تکرار قـرآن بیـاید

سـراب از نگاه تشـیع بگیـرد

به شب های خوابی پریـشـان بیـاید

نسیمی پر از عطـرِ کوثـر زِ خیبـر

به چشمـان خامـوشِ کنـعـان بیـاید

غـم ذوالـفقـار از نگاهـش بریـزد

به خون خواهیِ نسـلِ انسـان بیـاید

پـر از بغـضِ چـاه از یـتیمـان  بگویـد

به دل داریِ یاس پنهـان بیـاید

و بـر خالیِ سفـره هایِ دوبـاره

به نـامِ بلنـدایِ او نـان بیـاید

جنـون می وزد بـر مـن ای کاش بـاران

به لـب خشکیِ ایـن بیـابـان بیـاید

کبوتـر، کبوتـرِ جهـان پَـر بگیـرد

غریـب، از غـروب خراسـان بیـاید

دعـا می کنـم مـردِ خورشیـد پیـکر

از آتـشفشـان هایِ ایـــران بیـاید


|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : یک شنبه 5 / 4 / 1394
...

فـرض کن حضـرت مهـدی به تو ظاهر گردد

ظاهرت هست چنـانی که خجـالت نکشی؟؟

باطـنت هست پسنـدیده ی صـاحب نظـری؟؟

خانه ات لایق او هست که مهمـان گردد؟؟

لقـمه ات در خور او هست که نـزدش ببـری؟؟

پول بی شبـهه و سـالـم از همه داراییـت

داری آنقـدر که یک هـدیه بـرایش بـخـری؟؟

حاضـری گوشی همـراه تو را چک کند

با چنیـن شـرطی که در حـافـظه دستی نبـری؟؟

واقـفی بر عمـل خویـش تو بیـش از دیـگران 

می تـوان گفت تو را شیـعه ی اثنـا عشـری؟؟

مـن به آمـار زمیـنی مـشکوکـم، اگر ایـن سـطح پـر از آدم هاست،

پـس چـرا مهـدی زهـرا تنهـاست؟؟؟؟گریهمردد


|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : پنج شنبه 4 / 4 / 1394
دل نوشته

وقتی پـایـت در گِل باشد و راه دراز، وقتی دستت بسته باشد و خرمـا بـر نخیـل، دیگر

آه کشیـدنت چه معنـایی دارد؟!

وقتی خستـه باشی و در مـانده، وقتی تنهـا باشی و پـر هوس، دیگر نگاه کردن چه

معنـایی دارد؟!

وقتی به قـدر یک نفس کشیـدن مجـالی نداری، وقتی به اندازه یک پـلک زدن نمی مـانی،

دیگر سیـاه دیدن چه معنـایی دارد؟!

وقتی بایـد در آتـش باشی و خـرم، وقتی بـود و نبـود یکسـان، وقتی راز و نیـاز بـرای از مـا

بهتـران، دیگر عاشق شدن چه معنـایی دارد؟!

امـا همیـشه یـادت باشد آهـت را هـدر نـدهی. هـرکس را نگاه نکنی، سیـاهی ها مجـذوبـت

نکننـد، گریـه امـانت را نبـرد، شِکوه از غصـه ها نکنی و همینـطور عاشق باقی بمـانی،

یک عاشق سـاده.


|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : جمعه 3 / 4 / 1394
کوچه های انتظار

آقا جـان! به کدامیـن نشـانه بایـد گل های ارادت را فرستـاد؟

کدامیـن کوبه را به بهــانه دلـتنگی باید کوبیـد؟

کدامیـن کوچه را به جستـجوی عطـر تو بایـد زیـر پـا گذاشـت؟

مـولای مـن! گل های ارادتمـان را با پیـک دعا به نشـانه منتظـر می فرستیـم.

کوچه انتـظار را آذیـن بنـدی می کنیـم و کوی محبـت را به یـادت می گردیـم و پنجـــره ها را

به امیـد عطـر قـدم هایـت می گشاییـم که تو خود، مـا را راهنمـا خواهی شـد.


|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : شنبه 3 / 4 / 1394
شعـــــــــر مهـــــــــــدوی

چشـم ها پرسـش بی پاسـخ حیـرانی ها

دست ها تشنه تقسـیم فـراوانی ها

با گل زخـم، سـر راه تو آذیـن بستیم

داغ های دل ما، جای چـراغـانی ها

حالیــا! دست کریـم تو بـرای دل ما

سـر پنـاهی است در این بی سـر و سامـانی

 وقت آن شد که به گل، حکم شکفتـن بـدهی

ای سـر انگشـت تو آغاز گل افشانی ها!

فصل تقسیـم گل و گنـدم و لبخنـد رسیـد

فصل تقسـیم غزل ها و غزل خوانی ها...

سایه امـن کسای تو مـرا بر سـر، بـس!

تا پنـاهم دهـد از وحشـت عریـانی ها

چشـم تو لایـحه روشـن آغـاز بهــار

طـرح لبخنـد تو پـایـان پریـشـانی ها



:: برچسب‌ها: «مرحوم قیصر امین پور» ,
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : کوثـــــر...
تاریخ : شنبه 2 / 4 / 1394